از خویش بِه دور

طبقه بندی موضوعی

۵ مطلب با موضوع «همین جوری الکی» ثبت شده است

۲۸
شهریور

به نام او...

چند وقته که ذهنم جمع نمیشه و از پراکندگی رنج میبرم که هر چند اون هم عالمی داره واسه خودش!

امشب مهمون داشتم و امان امان اماااان!!

قبل اینکه مهمون های اکی بدن که میان؛ میخواستم برم سینما تنهایی و با این ترسم مقابله کنم ولی خب نشد!

این روزا که زودتر اومدم تهران و بیکارم؛خیلی فکر کردم به خیلی چیز ها!

خیلی جیزا خوندم خیلی چیزا گوش دادم

خیلی حس های یهویی درونم به وجود میاد!همون حس هایی که سعی میکردم نبینم و بعد خودشون میان جلوی چشمم و مجبورم که حسشون کنم و لمسشون کنم!یک جور مواجهه با ترس انگار!

فردا فیروزه میاد!هم خوشحالم وهم ناراحت!

بال مجسمه کادو تولد پارسالم شکست:(

دنیا عجیب تر شده...

۲۸
مرداد

به نام او...

امروز با محمد رفتم پیش مشاورش و فهمیدم خیلی بی حوصله تر از اونم که بخوام دوباره به کنکور فکر کنم...

واقعا این بی صبری از کجا میاد؟

همیشه دلم میخواست یه آدم صبور و قوی و محکم باشم که در مقابل مشکلات نلرزه و همه بتونن بهش تکیه کنن!

کاش بتونم یه مادر قوی باشم...

این چند روز هوا گرم بود و کسل کننده و منم مدام فیلم میبینم و کم کم چشم هام دارت اذیت میشن!

حرف های کمتری برای گفتن به دوست هام دارم و همه سرشون به کار خودشون گرمه و کسی احوال مارو نمیگیره!

امشب با مامان یکم از سیندرلا رو دیدیم...

مامان جزو قوی ترین ادم هایی بوده ک دیدم.کاش بتونم یکم شبیهش بشم.

فیلم جاده قدیمم دیدم و همچنین Ben is back رو.

 

۲۶
مرداد

به نام او...

چند روزی حوصله ی نوشتن نبود.سرم شلوغ نبود ولی ذهنم بسیار...

مسائل خاله اینا !

مهین از تهران اومده و دو روزی تقریبا با اون مشغول بودم و حتی یه شب رو خونه دایی خوابیدم تا 3 صبح حرف زدیم با مهسا!

این روز ها به طور افراطی فیلم میبینم!

از فیلیمویی که گاهی کار میکنه  یا دانلود میکنم و  یا سی دی های قدیمی ...

ایتالیا ایتالیا،هت تریک،بیست و یک روز بعد،اناستازیا،رییس مزرعه...

انیمیشن up رو هم دانلود کردم .و قصد دیدنش رو دارم!

به این نتیجه رسیدم که ممکنم هست بعد از عصبانیت،عصبانیتم بیشتر هم شود حتی!!

روز ها تکراری شدن برام.

کلینیک نمیرم چون مفید نیست و حوصله دیدن حیون رو ندارم...

برای امنحان جامع نمیخونم!

اهنگ گوش میدم و فکر میکنم و گاهی یکم به خودم میرسم و کار های دخترونه میکنم...

دلم میخواد زود تر اتاقم رو عوض کنم و اونجا رو مرتب و به میل خودم بچینم!همش دختر بودنم رو تو این زمینه دوست داشتم!!که مثلا فکرم درگیر جا به جایی و نوع چینش یه قسمت از خونه بشه!!من بهش میگم افکار و ظرافت دخترونه!!

یه ویترین پر از عروسک دارم که پر از خاطرات خوب و بد هست

عروسک هایی که شعر میخونن و اونایی که مخصوص اینن که بغلشون کنی و انواع حیون!

با اینکه از حیون ها بدم میاد ولی عاشق عروسک های حیونی هستم.

خرگوش،سگ،گوسفند،گاو،لاکپشت،شتر حتی

همه رو دارم.

مامان میگه حق نداریم اینارو با خودمون ببریم!میگه اینا براش بچه گی مارو زنده میکنه و باید همش خونه بابا بمونه!

همش که همه متن ها نباید به یه نتیجه برسن!

تموم شد حرفام...

۱۸
مرداد

یک بداهه نوازی کمانچه و پیانو روشن است و جمعه است و در اتاقم نشستم.

هیچ چیز نیست که حالم را خوب کند ،جز اینکه خیالم راحت است که حال مامان خوب است.

ارامش اما نیست...

خونه اروم نیست!دلم اروم نیست!

موهامو باز میکنم تا پف کنه تو این رطوبت!میخوام بی خیال بشم نسبت به پف کردنش!

پیاده روی نرفتم.رمقی تو پاهام نبود.گاهی حس میکنم دستو پاهام برای خودم نیستن و سنگینن برام!

امروز داشتم به این فکر میکردم که اونایی که تو زندانن جمعه هارو چجوری میگذرونن؟!

من همیشه از تابستون بدم میومده و بدم میاد!

به دانشگاهم علاقه خاصی ندارم ولی از بلاتکلیفی بهتر است!حداقل جایی هست که بروی و کاری که بکنی و امکان یدن 4تا ادم رو چه خوب یا بد بهت میده!!

سازم را نیاوردم از تهران.

دلم میخواد تموم شه زود تر این یه ماه و نیم و برگردم تهران!

 

 

۱۸
مرداد

دنبال کوچیک ترین چیزم برای گلاویز شدن بهش!

دنبال کوچیک ترین بهونه برای فرار و تنها بودن!

من هیچ وقت یاد نگرفتم حال خودم رو،خودم خوب کنم.

منتظرم انگار یه جایی سوت بزنن و بگن که شروع شده ولی نمیدونم چی!

چی قراره شروع بشه؟کجا قراره بریم؟چی رو دارم هدر میدم؟

بهترین روز های ۲۲ سالگی رو!

محدودیم!مجبوریم!

کاش میشد تنهایی رفت به سفر!