ای یارِ ناسامانِ من...
روز های عجیبیه
از بی امیدی و بی انگیزگی خودم و ناراحتی هایی که به وجود اومده و افسرده کننده ترش کرده.
موقع امتحان های ترمه و از هر ترمی بی تفاوت تر امتحان میدم
دیگه مهم نیست که کی بغل دستم نشسته و حتی حوصله ی نوشتنجواب کامل رو هم ندارم و فقط میخوام که بگذره و تموم بشه.فقط میخوام که دور بشم.
یه دوست جدید پیدا کردم و حس خوبی داره تو این اشفته بازار فکریم
تقریبا بعد مدت ها،اولین کسی هست که خودم سعی کردم که باشه.
چن شب پیش خیلی حالم گرفته بود
دوتا امتحان سخت داشتم و بعد امتحان بچه ها اومدن خونمون و من بغض داشتم.
بچه ها که رفتن یکم اروم گریه کردم ولی انگار یه غم بزرگ روی سینه هام بود
انگار هر حرفی بهم میزدن اشکم درمیومد
دلم یه بغل میخواست که برم توش و کلللی گریه کنم...یه بغل ک بدونم درکم میکنه و قضاوتم نمیکنه یه بغل مثل بغل های مامان...
اخر شب به یکی از دوستام پیام دادم و ازش خواستم فقط بهم گوش کنه
فقط گوش کنه و بذاره من غر بزنم از زندگی و از دنیا و همه چیز!
پُر شده بودم از همه اتفافای بد و مایوس کننده.
خسته بودم ؛ مثل حالا
مثل تمام این چند ماه...
از همه چیز خستم
هم دلم میخواد که دورم شلوغ باشه و تنها نباشم
هم تشنه ی تنهایی ام
بین اینها گیر کردم ، و انگار هیچ کدومو ندارم
انگار که هیچی ندارم
من خودمم ندارم دیگه
دلم میخواد برگردم به بچگی هام و همون جا بمونم.
تازگی ها شب ها اهنگ های لالایی قدیمی گوش میدم:)
یه جایی خونده بودم که تقریبا میگفت : بدترین حس دلتنگی،دلتنگی برای خودته!برای کسی که قبلا بودی...
کاش فقط دلم تنگ میشد...
- ۹۸/۱۰/۲۳
میفهممت عزیزم
بیا هر دو در آغوش مجازی همدیگر رو بغل کنیم و های های گریه کنیم بلکه سبک شیم
😢😢😢
مریم این حقمون نبود
تو بهترین سالهای عمرمونیم ولی دریغ از چشیدن ذره ای طمع خوش زندگی 😢😢