همین جوری الکی!
پنجشنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۸، ۰۲:۱۳ ق.ظ
به نام او...
چند وقته که ذهنم جمع نمیشه و از پراکندگی رنج میبرم که هر چند اون هم عالمی داره واسه خودش!
امشب مهمون داشتم و امان امان اماااان!!
قبل اینکه مهمون های اکی بدن که میان؛ میخواستم برم سینما تنهایی و با این ترسم مقابله کنم ولی خب نشد!
این روزا که زودتر اومدم تهران و بیکارم؛خیلی فکر کردم به خیلی چیز ها!
خیلی جیزا خوندم خیلی چیزا گوش دادم
خیلی حس های یهویی درونم به وجود میاد!همون حس هایی که سعی میکردم نبینم و بعد خودشون میان جلوی چشمم و مجبورم که حسشون کنم و لمسشون کنم!یک جور مواجهه با ترس انگار!
فردا فیروزه میاد!هم خوشحالم وهم ناراحت!
بال مجسمه کادو تولد پارسالم شکست:(
دنیا عجیب تر شده...
- ۹۸/۰۶/۲۸
ایشالله که بال فرشته امیدت نشکنه وگرنه از این بال ها هرچی دلت بخواد تو زندگی می شکنه.