همه چیز تقصیر مری ماهی عه!
به نام او...
دوباره انقدر حرف تو سرم هست که نمیتونم مرتبشون کنم و بنویسم یا بگم.
مثلا اتفاقات این دو روز،درس هام،کار هام،سرشلوغی های الکی که دور خودم درست کردم،یکسری خاطرات خیلی قدیمی که با یه اهنگ اومده تو ذهنم،حتی اون فیلم بچگی هام که خیلی ها انگار دیگه هیچ وقت نمیخوان که باشن یا حتی خاطرات پارسال و این روز و شب هاش...
که چقدر حرف زدن پارسال هم سخت بود و چقدر گریه کردن تو یه پارک تو یه جای دور از خونه، آسون!
اون دختر پسری که نرمش میکردن و یا حتی کلاغا و حتی جایی که نشستیم و گربه های دورمون
یا حتی گفتن اینکه "ماهی؛مری داره "با گریه ولی خیلی جدی!!
آب هویچی که بعدش تو میدون حر خوردیم و نهار طرقی و اون امام زاده و بعدش هم اولین تئاتری که تو بلیطشو برام خریده بودی و تئاتر، سالن شهرزاد بود.
بیشتر حرف های اون روز یادمه؛حتی حرف های روز های بعدش و تلاش و ترس برای درست رفتن راه!
شاید الان که فکر میکنم درست ترین کاری که تو زندگیم کردم تو این چند سال حرف های اون روز تو پارک بود
حالا که به یه سال قبل نگا میکنم حس میکنم که چقدر عوض شدم و تغییر کردم...
زندگی همش یه شرایط هایی رو ایجاد میکنه که انگار مجبوری باهاش بچرخی:)
- ۹۸/۰۷/۱۳
نوستالژیک های پر از رمزو راز مریمی :*