حس ها و مرور خاطرات قدیمی
به نام او...
انواع حس های مختلف و خاطرات قدیمی درحال مرور شدن هستن در من.در خود من
حس های سال کنکور و یک سال اول دانشگاه و خابگاه و ...
حس بودن خاله اینا و ...
حس اولین باری که تورو دیدم! حتی دومین و سومین بار و تمام خاطرات خوب پارسال تابستون و حرف زدن های تا صبح! حتی اون یک شبی که ۷:۳۰صبح خوابیدیم.
واقعا پارسال کجا بودم و الان کجام و سال های بعد قراره کجا باشم و دغدغه های فکریم چیا باشه؟
این روزا خیلی بیکار و بی حوصلم.
فقط شب ها یک ساعت قدم میزنم و سعی میکنم خوشحال به نظر برسم...
از گنگ بودن اتفاقات خسته شدم و احتیاج به انگیزه دارم.
دلم برای نگاه کردن به تو تنگ شده! نگاه کردن به تو وقتی که رانندگی میکنی!
دلم میخواد برم یه جای دور ک کسی نباشه و هیچکی هیچی ازم نخواد!
فقط من باشم و من! و فکرم رو ازاد کنم و استراحت کنم.استراحت روح!
حتی این روز ها ک تهران هم نیستم باز هم از تهران بدم میاد.از قیمت خونه هاش،از طبقه بندی منطقه هاش،از دانشگاهاش و از همه چیزش...
احتمالا تو آینده فقط تو رو به عنوان یه خاطره خوب از تهران به یادگار بردارم و این حس مستقل بودنم رو...
امروز حتی به روز های اول دانشگاه هم فکر کردم،به اولین شب هایی ک خونه تنها بودم،به اولین بیرون رفتن هام و ... به ۹ آذر هم حتی!!
چهارشنبه عقد مطهره هست و نمیدونم چرا ذوقی براش ندارم و ناراحتم از این حسم.
کجا رفت اون همه ذوقی که در من بود؟
- ۹۸/۰۴/۳۱